یه آبادانیه واسه دوستش تعریف میکنه حمید....حمید:چیه؟رفته بودم جنگل چه طبیعت بکری...اینقد جات خالی بود!!!واستاده بودم محو این طبیعت شدم!اینقد قشنگ بود...!کاش مو این دوربینو برده بودم با خودم برات فیلم برداری میکردم!!!همینطور که مو در حال فیلم برداری بودیم گرگا حمله کردن...!!!حمید:خو چی شد؟!!!!خو هیچی ما بدو گرگا بدو!مو بدو گرگا بدو..!!ب...عد ر...سیدیم به یه دشت پر بود از لاله های وحشی اینقد قشنگ بود تا چشم کار میکرد پر بود از لاله...اصلا یه فضای رمانتیکی بود...!!!حمید: پ گرگا چی شدن؟!!! ها ولک گرگا دنبالم..مو بدو گرگا بدو..رسیدیم به یه کوه....پسر قدرت خدا از دل کوه آب در میومد میخورد زمین پووووودر میشد ...نورخورشد هم افتاده بود یه رنگین کمون درست کرده بود به چه خشکلی...حمید:خو گرگا چی شدن...؟هیچی دیگه مو بدو گرگا بدو...رسیدیم به دریا پسر مثل استخر بود یه موج تو این دریا نبود...اینقد قشنگ بووووود..حمید :گرگا چی شدن؟گفت :خو زهر مار گرگا ول کردن تو ول نمیکنی...
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.